مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

مسافر کوچولو مانی

پارک زیتون

سلام  دیروز رفتیم پارک زیتون نشستیم و امواج خروشان دریا رو مشاهده نمودیم باد در حد المپیک بود مازیار  رفت تا مانی بازی کنه چند دقیقه بعد برگشتن وگفت وسایلا کثیفه مامان نمبخوام البته کثیف نبودن رنگشون پریده بود کلا یکم وسواسیه  بستنی چوبی که میخواد بخوره میگه اول پوستشو در بیار سیب زمینی سرخ کرده یکم برشته شه میگه پوست داره نمیخوام میوه نمیخوره ولی اگه هم هوس کنه باید پوستشو بکنه نمیدونم این بچه به کی رفته من که اینقدر وسواسی نیستم فک کنم لوسش کردم خلاصه کلی روحمان تازه شد البته گفته باشم صدف جمع نکردیم چون اصلا صدفی نیست  چند تا عکس خوشگل از مانی گرفتم ولی با موبایل  جای همه ش...
20 ارديبهشت 1392

درد دل

سلام امروز صبح مانی بردم حیاط توپ بازی کنه بعداظهر هم بردمش بیرون اطراف خونه یه دوری زدیم میگفت بریم خونه خاله بچم   بعضی وقتا خیلی دلم میگیره دوست دارم برگردیم اینجا تنهایی بعضی وقتا خیلی اذیت میکنه امروز هم یکی از اون روزا بود دلم میخواست دست مانی میگرفتم میرفتم خونه خواهرم یا مامانم این کارا واسه خیلی ها عادیه ولی واسه من شده یه آرزو.دخترا حق دارند راه دور شوهر نمیکنن چون واقعا سخته  هیچ کس جای مادر وخواهر ونمیگیره.البته منم توی استان خودم ازدواح کردم ولی از شانس بد من کارش افتاده قشم.بعضی اوقات فکر میکنم کودکی ما با دختر خاله ها دختر دایی ها گذشته اما مانی اینجا هیچ خاطره ای نمیتونه داشته باشه شاید به همین وضع عادت ک...
16 ارديبهشت 1392

..........

سلام پسرم این کادوی روز زن باباواسه منه شما هم بهم گفتی مامان تولدت مبارک نازی پسرم. راستی هر وقت بزرگ شدی به خانومت بگی روزت مبارک یا حداکثر یه شاخه گل بخر واسش کافیه اینم وقتی مانی خواست دختر بشه موهاشو گل سر زدم نازی اگه لباس دخترونه بپوشی عین دخترا میشی ...
14 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

سلام به همه مامانای حال وآینده       طلایی ترین روزها ارزانی نگاه مهربانت وبغل بغل گلهای بهاری پیشکش قلب  مهربانت       گاهی دلت از زنانگی میگیرد،میخواهی کودکی باشی ،دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد و آسوده اشک میریزد زن که باشی باید بغضهای زیادی را بی صدا دفن کنی ... صبورترین موجود خدا روزت مبارک    مامان جون روزت مبارک گرچه دورم ازت ...
10 ارديبهشت 1392

چنتا عکس

این عکس مانی مانی در تولد محدیث چه ماچش میکنه آخی مانی رو خیلی دوس داره اسم نی نی تو راه مامانش میخواد مانی بزاره البته اگه پسر شد         اینم عکس ساعتی که اینترنتی سفارش دادم بعد 2 ماه به دستم رسید اونم چی خودم رفتم پست دنبالش تا گرفتمش وگرنه معلوم نبود کی دستم میرسید الله اعلم بچه هاااا  خوکشلهههههههههههه؟؟؟؟؟؟ ...
7 ارديبهشت 1392

قایم باشک-من اینجام

سلام دیروز صبح جمعه بعد اینکه ازخواب بیدار شدیم وصبحانه خوردیم با مانی بازی کردیم گفیتیم منو مانی قایم میشیم بابا پیدامون کنه خلاصه وقتی میرفتیم قایم میشدیم مازیار میومد پیدامون کنه میپرسید کجایییین؟ مانی هم جواب میداد اینجام اینجام این طور میشد که پیدا میشدیم  هر چی میگفتم مامان جون حرف نزن بابا خودش باید پیدامون کنه میگفت :حرف میزنم. بعداظهر بردمش پارک کلی بازی کرد از وقتی اومدیم خونه خودمون نرفتیم چون اونجا نزدیک خونمون پارک بود اما اینجا مثلا جای خوب قشمه از هیچ وسایل بازی خبری نیست فقط ساختمون ساختمون ساختمون  اصلا به فکر بچها نیستن          ...
7 ارديبهشت 1392

ماجرای تخم مرغ یا به قول شمالیها مورغانه

سلام اول اینکه اومدم یه سر زدم مانی بیدار شد رفتم بعد اینکه خوابید من خوابم نبرد دوباره اومدم از پنجره بیرون نگاه کردم باد میزنه وماه کامله خیلی خوشگله از بس زلزله اومده این چند وقت همش حس زلزله دارم مازیار یه برنامه رو گلکسی نصب کرده که هرجای ایران زلزله بیاد یه پیامک میده هر روز چند تا میاد ولی ریشترش پایینه. بگذریم ماجرای تخم مرغ اینه که مانی تخم مرغ دوست داره چه پخته چه نیمرو په با پلو چه با نون . امشب که تخم مرغ هارو میذاشتم تو یخچال دیده گفت میخوام گفتم مامان جون خامه بزار فردا بهت میدم لج کرد وگفت یه دونه بده منم بهش دادم ولی گفتم مواظب باش نشکنه ،باهاش بازی کرد و بوسش کرد میگفت دوستت دارم امان از دست این بچه گفتم چرا...
5 ارديبهشت 1392

این چند روز

سلام وعلیکم جمیعا این چند روز که گدشت اینترنت خونه تموم شدو من نمیتونستم بیام فقط با گلکسی مازیار میومدم با هزار مکافات نطرات میدیدم ومیرفتم تا امروز که دوباره شارز کردش توی این جند روز سالگرد ازدواجمون بود که گذشت یعنی 31 فروردین . کارای بامزه ای هم انجام دادی وحرفای بامزه گفتی ولی الان چیزی یادم نیست ،هر روز چند بار آب وعسل میخوری میگی چایی میخام دیگه بعضی اوقات اعصابم خورد میشه از بس میگی عین این آدمای سیگاری که چایی میخورن  هی میگی چای میخوام ... از صبح ساعت 7/5 پامیشی صدام میکنی تا بیدار شم بعد میگی ااا مامان بیدارت کردم ؟ بیدار شو چای میخوام بعد مگی جیش دارم شلوارتو در میاری ومیدوی طرف دستشویی بهت یاد دادم خودتو بشوری ولی...
3 ارديبهشت 1392
1